.bayan-stats { font-family: Arial, sans-serif; font-size: 14px; text-align: center; } .bayan-stats .stat { display: inline-block; margin: 0 10px; padding: 5px 10px; background-color: #f2f2f2; border-radius: 5px; } بایگانی آبان ۱۴۰۰ :: من منتظرم

من منتظرم

در انتظار نور

من منتظرم

در انتظار نور

این وبلاگ قصد توهین به هیچ جانب را ندارد فقط محتوای آن شخصی است
پیوندها

۶ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

همه‌ی شهر مهیاست مبادا که تو را!
آتش معرکه بالاست مبادا که تو را!

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را!
پیِ یک شام بزرگند مبادا که تو را..!

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را
مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را!

پشت دیوار نشستند مبادا که تو را
نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را!

تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را..
پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را..!

علیرضا آذر

۰ نظر ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۲:۴۶
سیدمهدی حسینی

  به نام خالق که به شهدا ارج نهاد

به نام آنکه به یک چشم بهم زدن توان آفریدن و به یک چشم بهم زدن توان نابود کردن دارد
گاهی اوقات باخودم فکر میکنم که اگر یکدفعه جنگ بشود کسی حاضر میشه برود  در مقابل دشمن ایستادگی بکند

اصلا آنهایی که قبلا جوانی شان را گذاشتند و رفتن جنگ با چه دلی و با چه فکری و با چه شجاعتی رفتند 
اصلا نمیشه راجع به ان فکرکرد ...
آخه مگه ممکنه یک جوانی که27  سال دارد  همه چیز را بگذارد  و برود وظیفه انهم ولایت هلمند که هر لحظه احتمال سقوط این ولایت بدست طالبان است 
پسر برادرم شهید سیدتقی که درولایت هلمند افسر ارتش ملی بود درتابستان سال 95 به طور بیرحمانه بدست مزدوران سنگدل روی سیاهان

تاریخ جام شهادت نوشید 

إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ ​​

شهید سید تقی حسینی
شهید جگرن سید تقی محمدی حسینی

 رفتید ولی به یاد ما می مانید 

   در خاطر سرخ لاله ها می مانید

      سرباختگان راه عشق ای شهدا   

     ما رفتنی هستیم و شما می مانید  

شهید سید قاسم حسینی

شهیدسیدقاسم حسینی

      خوشا آنانکه جانان می شناسند       

طریق عشق و ایمان می شناسند

 بسی گفتند و گفتیم از شهیدان

شهیدان را شهیدان می شناسند

۰ نظر ۳۰ آبان ۰۰ ، ۲۱:۵۶
سیدمهدی حسینی

 

نیاز دین به روحانیت این نیاز، که گروهی برای دفاع از دین تربیت شود

آیا اسلام وجود صنفی را که آنها عالم دین باشند پذیرفته است؟... بله، البته پذیرفته است. دین کارشناس می خواهد. اگر دینی عالم دینی نداشته باشد، جاهل ها چیزی از آن دین باقی نمی گذارند. خصوصا در اسلام، از آن جهت که دین خاتم است، علما و دانشمندان رکن بزرگی به شمار می روند. بسیاری از وظایف انبیا را در این عصر علما باید انجام دهند.

خداوند زمین را که خلق نمود به واسطه خورشیدهای آسمانی ائمه اطهارعلیهم السلام نورانی گردانید و علمایی که همانند ستارگان درخشانند را در آن قرار داد تا در پیچ و خم این وادی سرگشته خاکی راهنما و هدایتگر خیل عظیم انسان های گمراه باشند. آری اگر انسان خلق می شد و خدای متعال او را بدون راهنما رها می کرد، هرگز در برابر انحرافات او را ملامت و سرزنش نمی نمود. لذا اگر انسان در پیشگاه الهی در برابر اعمالش پاسخگوست ناگزیر باید حجّتی بیانگر نیز در اختیار داشته باشد تا بتواند حق را از ناحق، زشت را از زیباو... تشخیص دهد.

حجت های الهی امامان معصوم علیهم السلام هستند و پس از آنان انسان هایی که قدم در پیروی آنان نهاده اند یعنی عالمان بزرگ.

حضرت حجة ابن الحسن العسکری روحی فداه در این باره فرموده است:

ما حجت حق بر علما هستیم و علما حجت ما بر شما مردمند

پس برماست که حجت های حق را بشناسیم و آنها را به دیگران بشناسانیم تا الگوهایی عملی برای تمام رهروان طریقت حقه باشند

کتابخانه حاج آقای امینی

حجت‌الاسلام والمسلمین الحاج آقای امینی

 

مرحوم الحاج آقای بنیش

حجت‌الاسلام والمسلمین آقای بنیش

 

 

۱ نظر ۳۰ آبان ۰۰ ، ۱۹:۰۸
سیدمهدی حسینی
امروز مجبور شدم به سربازی شلیک کنم ... 
که وقتی روی زمین افتاد اسم زنش را صدا می‌کرد.
 
ماریا ... ماریا ... و بعد جلو چشمان من مُرد. به گردنش آویزی بود که عکس عروسی خودش و دخترک کم‌سنی در آن بود. حدس زدم ماریاست. از خودم بدم آمد.
 
 من معمولا پای افراد را نشانه می‌گیرم. سعی می‌کنم آن‌ها را نکشم. فقط زخمی کنم تا دنبال ما نیایند. اما وقتی پای این سرباز را نشانه گرفته بودم، ناگهان خم شد و گلوله به سینه‌اش خورد.
 
 حالا ماریای کوچکش چه‌قدر باید منتظر او بماند. چه قدر باید شال و پیراهن گرم ببافد که یک روز مردش از جنگ برگردد. 
ماریا حتی نمی‌داند که مردش زیر باران برای آخرین بار فقط اسم او را صدا زد. 
 
جنگ بدترین فکر بشر است ...
از بچگی فکر می‌کردم مگر آدم‌ها مجبورند با  هم بجنگند و حالا می‌بینم بله. گاهی مجبورند ...
چون آن‌ها که دستور جنگ را می‌دهند زیر باران نیستند.
 میان گل‌ولای نیستند و با فکر چشمان سبز ماریا نمی‌میرند.
 
 آن‌ها در خانه‌های گرم‌شان نشسته‌اند. سیگار می‌کشند و دستور می‌دهند ... کاش اسلحه‌ام را به سمت رییسانی می‌گرفتم که در خانه‌های گرم‌شان نشسته‌اند. بچه‌هایشان در استخر شنا می‌کنند و آنها با یک خودنویس گران، حکم مرگ هزاران همسر ماریاها را امضا می‌کنند. راحت‌تر از نوشتن یک سلام.
 
جنگ را شرورترین افراد برمی انگیزانند
و شریفترین افراد اداره میکنند.
 
آندره مالرو
۲ نظر ۳۰ آبان ۰۰ ، ۱۴:۴۶
سیدمهدی حسینی

( وَأُفَوِّضُ أَمۡرِیٓ إِلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بَصِیرُۢ بِٱلۡعِبَادِ )

عکس مهدی

تاریخ که بماند ...
جغرافیا هم با ما خوب تا نکرد 
ما در کور ترین نقطه ی جغرافیا روی مدار بی انصافی متولد شدیم
تا فصلی جدید و عبرت انگیز برای تاریخ باشیم
ما ریاضی های ما ضعیف بود
و گرنه می فهمیدیم اینجا حقوق هیچ آدمی، با آدم دیگر ، برابر نیست
اینجا قوانین انسانیت،هر ثانیه، نقض می شود
و ما شاهدان عینی یک سقوط احمقانه ایم 
مثلاً قرار نبود به عقب برگردیم 
اما مدت هاست که از عقب هم رد شده ایم 
همه ی ما قربانی یک تسلسل اشتباه و معیوبیم که در بهترین حالتش، 
یک نمایش نامه ی جنجالی و پر طرفدار می شویم ،برای نسل های بعد ... 
نمایش نامه ای که سیاه لشکران هیچ کاره اش ماییم
مایی که خیر سرمان همه کاره بودیم

.............

 مایم که بی هیچ سرانجام خوشیم

الهی چنان کن تو پایان کار    توخوشنود باشی وما رستگار

۱ نظر ۲۹ آبان ۰۰ ، ۱۲:۲۵
سیدمهدی حسینی

ای پدر مهربانم اگر چه در کنارم نیستی امّا

وجود تو را همیشه در کنارم حس میکنم

و می دانم همیشه مواظبم هستی

دوستت دارم و همیشه دل تنگم

که این آرزو در دلم ماند من بزرگ شوم و وتو در کنارم باشی

و بگویم روزت مبارک پدر عزیزم…

مرحوم حاجی سیدعلی فرزند سیدعلی جان

درمنطقه سچک ولسوالی یکاولنگ ولایت بامیان دریک خانواده متدین چشم به جهان هستی گشود وی درایام جوانی به فراگرفتن علوم دینی پرداخته ودربین مردم وجامعه به صفت یک انسان خیرخواه ویک مبلغ دین زندگی کرده ودراین ایام سفر های زیارتی کربلا معلی مشهدمقدس وبیت الله شریف انجام دادند بعد ادای فریضه الهی(زیارت خانه خدا) درسال ۱۳۸۱ه ش درزادگاهش چشم ازین دارفانی بست 

إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ 

من بطورهمیشه ازسایه پرمهر پدر محروم شدم

واین رفتن ازکنارم برای من سخترین روز جانگدازترین مصیبت بود که تحملش برایم مشکل بود

کاش خدا یک فرصت دیگه به من می‌داد تا با پدرم بودن را

بیشتر احساس می‌کردم

قلب من ازرفتنـت نــــاله ها دارد همیش

چشم هایم درمزارت گریه هادارد همیش

۲ نظر ۲۹ آبان ۰۰ ، ۱۲:۲۵
سیدمهدی حسینی